انجمن شطرنج ایران
"داستان عدد 16" - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن شطرنج ایران (https://irchess.com)
+-- انجمن: اخبار و مقالات (/forumdisplay.php?fid=62)
+--- انجمن: مقالات (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- انجمن: مطالب بهزاد خوشکلامیان (/forumdisplay.php?fid=122)
+---- موضوع: "داستان عدد 16" (/showthread.php?tid=1479)



"داستان عدد 16" - Admin - ۲۳-اسفند-۹۵ ۰۱:۳۸ عصر



حدود یه ربع مونده بازی شروع شه..
سریع خودم و جمع و جور کردم و زدم بیرون..
سر کوچه که رسیدم سرو صدائی توجهم رو جلب کرد...
دوسه تا نیم وجبی دنبالش بودن..پشت سر هم میگفتن 16!...16!..

لذت میبردن...از اینکه این مفلوک کارتن خواب به این عدد حساسیت نشون می داد..

دلیلش معلوم نبود..ولی خوب..حرص و جوش خوردن این مردک بینوا..حس چنتا روانی رو چه بزرگ چه کوچیک ارضا می کرد..

چشم غره ای رفتم و غرولندی زدم رو سر بچه ها وو بعد فرارشون کنارش نشستم و اونم گونی تو دستش رو گذاشت و روش نشست..

تعجب میکنن وقتی یهو کسی حمایتشون می کنه...چون میدونن که همین آدم بزرگا تمسخر رو یاد این بچه ها دادن..

سیگار نیمه ناتموم خاموش تو دستشو انداختم و از دکه بغل دستمون چنتا سیگار گرفتم و یکیشو براش روشن کردم..

آروم که شد..گفتم:سید!..یه چیزی بپرسم عصبانی نمیشی؟

زیرچشمی بهم فهموند که بپرس..

گفتم چرا به 16 حساسیت نشون میدی؟..واسه همینه تحریک میشن عقده هاشونو سرت خالی کنن..

چشاش برقی زد و تو چشام نگاه کرد..

نتونست جلو اشکشو بگیره...

پک محکمی به سیگار زد و گفت:تو زنده باشی مرد!..16هم ماه...بود که زنم از بیماری فوت کرد...زد زیر گریه..

به یه تیکه سنگ وسط کوچه خیره شده بودم...واقعا بغضم گرفت..

پیش خودم گفتم..واقعا والدین این بچه ها بهشون چی یاد میدن؟...

یا بزرگترائی که این بچه ها ازشون تقلید کردن..و افتادن به جون همچین آدم دربدر و کارتن خوابی که که با یاد عشقش زنده س..

واقعا اینا چی تو زندگیشون یاد گرفتن؟

فقط داد و هوار تو زمین فوتبال؟..فقط زیر آب زدن همدیگه تو محل کار؟..فقط تمسخر و تحقیر کسائی که زورشون بهش میرسه؟

فقط حفظ ناموس خودش و چشمش به....خدایا..بچه های اینجور آدما رو به تو میسپرم..چونکه اینا سرمایه آینده این آب و خاکن...

ای دادو بیداد..!..بازیم...الان باخت می زنن...گفتن نیم ساعت دیر کرد...
این بازیم خیلی حساسه..
به سالن که رسیدم دیدم بازیها هنوز شروع نشده..
گفتن یکی زنگ زده گفته رئیس تربیت بدنی میخواد این دور آخرو بیاد قبل بازی نطق کنه.. نیم ساعتی صبر کنید...
بعدش دیدن نیومده و بازیها شروع شد...
سرم رو به آسمون بلند کردم و تو دلم گفتم..
بازم کار خودت رو کردی؟..
چقدر خوبه..
که تو هوای کسی رو داشته باشی..

از فردا ی اون روز دیگه کسی مرد کارتن خواب رو هیچوقت اون دور و ورا ندید...

"بهزاد"1382