انجمن شطرنج ایران
قضاوت - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن شطرنج ایران (https://irchess.com)
+-- انجمن: اخبار و مقالات (/forumdisplay.php?fid=62)
+--- انجمن: مقالات (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- انجمن: مطالب بهزاد خوشکلامیان (/forumdisplay.php?fid=122)
+---- موضوع: قضاوت (/showthread.php?tid=1682)



قضاوت - Admin - ۳۰-ارديبهشت-۹۷ ۰۴:۰۶ عصر

"قضاوت"

زیر چشمی نگاش میکردم..
متوجه شدم بد جوری دور و بر میز من می چرخه..
انگار میخواست چیزی بگه و یهو نگاش می کردم نگاهش رو به صفحه میدوخت..
با خودم گفتم نکنه کسی چیزی گفته؟..خوب من دوس دارم مساوی کنم این دور..این که نشد تبانی..!
اها حتما بهش گفتن بهزاد میخواد امتیاز حریف فلانی نره بالا..!
نه شایدم ازم خوشش نمیاد میخواد یه بهونه ای ازم بگیره..!.
آخه زیاد به آی دی کارتمم زل می زد..
نکنه فلانی که گفتم مسابقه ت فقط هدفش جیب شطرنجبازا رو خالی کردنه چیزی بهش گفته؟..که حال این بهزادو بگیر جبران میکنم واست..!
ای بابا..ولکن نیس..!..حتما فهمیده اعتبار سیستم جامعم وسط مسابقه تموم شده!..
اها....!!...پای دیروز رو که نمیتونه بکشه وسط..!..
آره دو تا ناهار با یه ژتون خوردم نوش جونم!..میخواد از حلقم بکشه بیرون؟..خوب گرسنه م بود..شرمنده..!..
غذا شونم که قیمت واقعیش نصف اینه میندازن به ما شطرنج بازای مفلوک..!!...داور اصلا چکار داره به غذا؟؟..مگه آشپزه؟..
ای داد و بیداد...!..نکنه فهمیده این دوستمو بدون پرداخت هزینه راه دادم تو خوابگاه..!..
خوب پول نداشت طفلکی یواشکی شب دوم خزید تو خوابگاه..!..نمیشه که بگم نخز..!
بعد 20حرکت زورکی پیشنهاد تساوی دادیم و رفت..
برگه ها رو امضا کردیم و داوره گفت یه لحظه بیا کارتون داشتم..!..
تو دلم گفتم گاومون زائید...!!
گوشه سالن گفتم امر بفرمائید..
گفت شما همون بهزادی هستین که تو گروهها مقاله و داستان مینویسین؟..درست حدس زدم؟..
گفتم بله در خدمتم..
گفت لطف می کنی اینم امضا کنی برام؟..
نگاه کردم دیدم یه کارت تبریک به مناسبت روز پدره..!
گفتم آخه چرا من ؟..
گفت یکی از داستانهاتون در مورد پدر بود..اون بحث روانشناسی شطرنج تو کلاس..که رخ ها رو به پدر و مادر تشبیه کردین و صحبتی با یکی از شاگردان خردسالتون که گفت پدرشو ندیده...
گفتم اها آها بله بله..!..
گفت اون داستانتون اشک منو در آورد و باعث شد به پدری که بیشتر از پنج سال بود ندیده بودمش سر بزنم...
تو چشاش اشک بود..
گفتم بسیار خوشحالم...خیلی عالیه..
گفت پدرم انگار نه انگار پنج ساله لج کردم و نیومدم سر بزنم...با تموم قوتش منو در آغوش گرفت و گریه کرد....خواهش می کنم این کارت تبریک رو شما براش امضا کنین...
پشت کارتو امضا کردم ولی دلم طاقت نیاورد....بهش گفتم از چیا واهمه داشتم..!!

"بهزاد"