انجمن شطرنج ایران
ترکیبی در شب چهارشنبه سوری - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن شطرنج ایران (https://irchess.com)
+-- انجمن: اخبار و مقالات (/forumdisplay.php?fid=62)
+--- انجمن: مقالات (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- انجمن: مطالب بهزاد خوشکلامیان (/forumdisplay.php?fid=122)
+---- موضوع: ترکیبی در شب چهارشنبه سوری (/showthread.php?tid=1686)



ترکیبی در شب چهارشنبه سوری - Admin - ۳۰-ارديبهشت-۹۷ ۰۴:۰۹ عصر

"ترکیبی در شب چهارشنبه سوری"

دم دمای غروب آفتاب بود..
صدای ترق و تروق یواش یواش داشت به گوش می رسید..
معمولا کم سن و سالا زودتر شروع می کنن عملیات رو...!
غرق بررسی یک بازی بودم و توجهی به سروصداها نمی کردم..
میخواستم به هر ترتیبی که شده قربانی سفید رو نقض کنم..
قربانیش جالب بود ولی احساس میکردم که.....
یهو صدای اصابت یه نارنجک دست ساز به دیوار نزدیک پنجره چنان شوکه م کرد که دستم به استکون چای خورد و کل صفحه رو خیس کرد...
از پنجره سرک کشیدم و داد زدم ده آخه فسقلی برو بکوب تو همین دیوار مدرسه روبرو که مزاحم کسی نشی..
بی اعتنا گفت چهارشنبه سوریه شمام بیاین پائین عمو..!
گفتم د آخه عموجون.. برو با اون بچه ها بازی کن.. نگاشون کن چه آروم و بی سرو صدان...
که یهو صدای وحشتناکتری کل محوطه رو گرفت و پسر بچه اون پائین خنده ش گرفت..! یعنی خوب زدن تو ذوقت.. کار اونا بود..!
گفتم خوب برو اونور پیش اونا.. نزن تو این دیوار ما..
گفت آخه اونا دعوام کردن...
گفتم بیخود می کنن به پدرت بگو...
دیدم ساکت شد.....
اوه اوه.....گند زدی بهزاد...!..
تازه یادم افتاد که خونه شون ساختمون روبروئیه....همونی که دو سه ماه پیش......
سریع لباس پوشیدمو رفتم پائین...
گفتم.. خوب عمو ...بیا اومدم پائین..!..اول این عیدیتو بگیر...حالا به منم ترقه بده...!
یکی ازش گرفتم و کوبیدم به دیوار مدرسه..!
تا صدای ناهنجارش تو محوطه پیچید زن فراشباشی از پنجره رو به کوچه سرش رو آورد بیرون و گفت...واقعا خجالت داره..!..با این هیکل..!..ایششش..!
چنان با پسر بچه خنده مون گرفته بود که خود خانم فراشباشی خنده ش گرفت..!
گفتم معذرت آبجی بچه س گفتم خوشحال شه..!
گفت پس برو کنار دیوار خودتون خوشحالش کن بی زحمت..!
من خنده م داشت تموم میشد ولی پسر بچه از خنده پس افتاده بود..!
پشت سر هم می گفت بیا عمو بیا یکی دیگه...!.........
مادرش رو از دور شناختم... اومد تشکر کرد و عذرخواهی که پسرش مصدع اوقات شریف من شده..!
یه نگاه به پنجره زن فراشباشیم کرد و گفت ایشششش..!!..تازه به دوران رسیده..!..شده رئیس محله..!..صدای بلندگوی مدرسه شون اعصاب واسه ما نذاشته..!......
خداحافظی کردم و برگشتم تو خونه...
اومدم دوباره سر صفحه مهره ها..تازه متوجه شدم که یکی از حرکات خوب بازی رو جا گذاشتم...!..یک حرکت کلیدی...
ای بابا..قربانی درست بوده پس...!
زیر لب گفتم...خدایا شکرت..
امروز منو مامور خوشحال کردن یه پسر بچه یتیم کردی...
کمکمون کن که اگه حرکت درستی رو جا میذاریم و انجام نمیدیم...فقط تو شطرنج باشه...
نه تو زندگی...

"بهزاد"