انجمن شطرنج ایران
"بازگشت - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن شطرنج ایران (https://irchess.com)
+-- انجمن: اخبار و مقالات (/forumdisplay.php?fid=62)
+--- انجمن: مقالات (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- انجمن: مطالب بهزاد خوشکلامیان (/forumdisplay.php?fid=122)
+---- موضوع: "بازگشت (/showthread.php?tid=1694)



"بازگشت - Admin - ۳۰-ارديبهشت-۹۷ ۰۴:۱۵ عصر

"بازگشت"

عصر یه جمعه بود و منم که جمعه ها طبق معمول دلم گرفته س..
نمیدونم..شاید دلیلش بعضی از خاطرات گذشته س..
به تازگی قهرمان منطقه شده بودم...البته بازیهام زیاد سخت نبود و چندان بازیکن قدرتمندی پیش روم قرار نگرفته بود..وگرنه با اون روحیه داغونی که من داشتم و به تازگی عزیزترین کسم رو از دست داده بودم روحیه جنگندگیم چندان تعریفی نداشت...
به پارک همیشگی رسیدم و دیدم هیچکدوم از شطرنجبازا هنوز نیومدن...ولی گوشه پارک دو نفر ناشناس سرشون تو بازی بود..از صفحه مهره بچه گونه و درب و داغونشون میشد فهمید که تازه کارن..
کسب اجازه کردم و گذاشتن بشینم..
یکیشون کورکوری زیاد میخوند و سربسر دوستش میذاشت..
گفتم..ببخشید این بازی چطوریه دقیقا؟!..
گفت..خیلی سخته..!..نگا کن الان کیشه..!..
گفتم..این مهره ها که بزرگترن..حتما قویترن آره؟!..
مهره وزیر رو که بیرون بازی بود نشون داد وگفت..آره این از همه قویتره..!..
دوستش گفت..خخخخ!..اگه قویتره چطور زدی تو اسب من؟!..
گفت..آخه اسبت بد جوری قمپز در میکرد..!..
گفتم..اون کوچیکا چی؟!..
گفت..اونا سربازن..
دوستش گفت..چن ماه خدمتن؟!...خخخخ..!..
گفت..مزه نریز بازیتو بکن..!..فعلا کیشی..!..
دوستش با وجودیکه با رخ کیش بود وزیرشو گذاشت جلو شاه و رفع کیش کرد..!..اصلا قانون خاصی تو بازیشون نبود..درست عین بازی دوتا بچه با اسباب بازیهاشون..ولی طوری واسه من توضیح میدادن که انگار استاد مسلم این بازی هستن...
دوستامو که دیدم از اینا کسب اجازه کردم و تشکر و رفتم پیش دوستام..
دم دمای تاریکی بود که همه رو برده بودم و نفر آخرم داشت میباخت..
یهو سرمو بلند کردم دیدم اون دو نفر بالا سرم هستن..!..
یکیشون گفت..دمت گرم استاد..!..پس چرا نگفتی..؟..
گفتم..هیچی...راستش دوس داشتم اون ساده بودن رو...حس خوبی بهم میداد..
آدما هرچی بیشتر میدونن...مشکلات رو بیشتر حس میکنن..
یکیشون چای فروشه رو صدا زد و یه آب حوض مهمونم کرد...

"بهزاد"