انجمن شطرنج ایران
آدامس سحرآمیز - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن شطرنج ایران (https://irchess.com)
+-- انجمن: اخبار و مقالات (/forumdisplay.php?fid=62)
+--- انجمن: مقالات (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- انجمن: مطالب بهزاد خوشکلامیان (/forumdisplay.php?fid=122)
+---- موضوع: آدامس سحرآمیز (/showthread.php?tid=1696)



آدامس سحرآمیز - Admin - ۳۰-ارديبهشت-۹۷ ۰۴:۲۰ عصر

"آدامس سحرآمیز"

نزدیک میز سنگی پارک که شدم همه بلند شدن...
سلام آقا بهزاد گل!..قدم رنجه فرمودین..!
غلامتم داش بهزاد..! قویترین بازیکن استان..!..
به به رئیس کل کمیته آموزش..!..
مخلص داش بهزادیم یه نگا به زیر پاتم بنداز..!..
گفتم..خخخخ!..ما کوچیک همه دوستان هستیم..چه عجب امروز مربیهای هیئت اینجان؟!..سابقه نداشته...
بعد کمی خوش و بش نوبتشونو بهم دادن و بازی شروع شد...حریفمو میشناختم...قوی بازی میکرد...یهو زمزمه ای تو گوشم اومد..
عمو آدامس نمیخری؟..آدامس شوک.!..500تومان..
گفتم..نه عموجون زیاد اهل آدامس نیستم...یهو چهره نا امیدش باعث شد حرفمو پس بگیرمو یه دو تومانی بهش دادم گفتم بقیه ش مال خودت..
گفت خدا بده برکت..
آدامسو که جویدم واقعا شوک به تموم بدنم رخنه کرد..!..اولین بارم نبود ولی این یکی خیلی فرق داشت..!..
یهو احساس کردم افکار حریفمو دارم تو چهره ش میخونم..!..کل محاسباتش رو میشنیدم..!..بنده خدا هر حرکتی میکرد فورا جواب میدادم..!..بعضی وقتا متلکهائی هم از حرص مینداخت ولی من میشنیدم..!..
یهو صورت دوستامو نگا کردم...
عه...!..جملاتشون جالب بود..!..یکیشون میگفت..نگاش کن مسخره..!..همینکه قهرمان استانه باید مسئول کمیته آموزش بشه؟!..من مربی درجه دو اون سه..!..خب دنبال مدرک نرفته به درک که نرفته..!..
دومی میگفت..اگه اون دختره رو از چنگت در نیاوردم مدرکمو میندازم تو کاسه توالت خونه مون..!..واسم خصوصی درس میدی..؟!..تا دید خوشگله نون مارو آجر کرد و گفت خودم بهش درس میدم..!..آخ که چه ماه بود بدمصب..!
سومی میگفت..نگاش کن تورو خدا..یه جوری ژست گرفته انگار حریفش کاسپاروفه..!..چهارتا حکم قهرمانی داره انگار مربی بالا دست اون نیس..!..وایسا..اگه زیرآبتو نزدم..!..اون دختر خوشگله سوژه خوبیه واسه حرف در آوردن..!...خخخخخخ!..
چهارمی میگفت..قهرمان پوشالی!....نمیدونه مخ پدر و مادر اون دوتا شاگردشو زدم امروز فردا تو کلاس منن..!..قهرمان استان کیلو چند؟!..مربی باید سیاست داشته باشه..!..مخ پدرمادرارو بتونه بزنه کافیه..!..خخخخ!..
اواخر بازی اثر آدامسه نموند ولی دیگه برنده بودم...
اما احساسی بهم میگفت که این دیدن واقعیتها تنها به خاطر خوردن آدامسه نبوده...بلکه به خاطر شدت حرص و انرژی ذهنی بود که در فضا موج میزد...و حس ششم بسیار قوی من...

"بهزاد"