انجمن شطرنج ایران
دست و پا چلفتی - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن شطرنج ایران (https://irchess.com)
+-- انجمن: اخبار و مقالات (/forumdisplay.php?fid=62)
+--- انجمن: مقالات (/forumdisplay.php?fid=64)
+---- انجمن: مطالب بهزاد خوشکلامیان (/forumdisplay.php?fid=122)
+---- موضوع: دست و پا چلفتی (/showthread.php?tid=1699)



دست و پا چلفتی - Admin - ۳۰-ارديبهشت-۹۷ ۰۴:۲۴ عصر

"دست و پا چلفتی"

جمعه بود و هیئت تعطیل و ما هم تو کندوی همیشگی..!..
راسیتش پارک خیلی با صفاتر از هیئت شطرنج بود...اکثرا احساس راحتی میکردن و از مقررات هیئت خبری نبود...دوسه نفر مشغول آلوده کردن هوا بودن تعدادی هم مشغول تخمه شکستن و خوردن چای و هله هوله..!
حوصله بازی نداشتم و دوس داشتم فقط نگا کنم...آخرش لحظه ای که منتظرش بودم رسید..!..دو نفر با هم افتادن که شوخی زیادی با هم داشتن..
یکیشون که بازیش بهتر بود گفت..الان بهت ثابت میکنم لقبی که بهت دادم برازنده ته..!..
آخه بهش میگفت دست و پا چلفتی..!.همچین بیراهم نمیگفت!..این دست و پا چلفتی اگه یه رخ هم جلو بود باز نمیشد نتیجه بازی رو حدس زد..!..
دست و پا چلفتی گفت..بشین بینیم بابا..بشین تخمه تو بخور..!..چنان ماتت کنم ماتستون..!..
حریفش گفت..باشه سرچای واسه همه...با اینکه اجبارا توافق شد ولی این جمله به دلم ننشست...چون میدونستم دست و پاچلفتی وضع مالی خوبی نداره و بازیشم ضعیفتره...تعدادمونم زیاد بود از بخت بد...
وسطای بازی دست و پا چلفتی دو پیاده عقب بود..رنگش قرمز شده بود و کمتر شوخی میکرد..ولی حریفش همه ش کورکوری میخوند...
یهو دست و پا چلفتی بدجوری تو فکر فرو رفت.. بعد دوسه حرکت بینابینی یه رخ قربانی داد و پوزیسیون حریف رو بهم ریخت..!..من قربانی رخ رو دیده بودم ولی نه تنها من بلکه هیچکس انتظار نداشت که دست و پا چلفتی همچین حرکتی رو ببینه..چون بعد دوسه حرکتم مشخص میشد که حریفش اجبارا مات میشه...
دست و پا چلفتی بازی رو برد و رنگشم به حالت طبیعی برگشت..!
مشغول چای خوردن بودیم که تو گوشم گفت..دمت گرم بهزاد..به دادم رسیدی..!..خدائیش پول سه تا چای تو جیبمه..!..
گفتم..متوجه نمیشم..من..؟؟..
گفت..آره دیگه..مگه زمزمه نکردی رخو بزن تو پیاده اجبارا ماته..؟!!...
گفتم..نه بابا اشتباه میکنی...من حرفی نزدم...
خندید و گفت..بشین بینیم بابا خودتو مسخره کن..من اصلا نمیدونستم چرا باید بزنم تو پیاده..چه برسه به مات اجبار..!!....
یکی از دوستام از اونور گفت..راستی بهزاد..کتابه رو تموم کردی بیاری منم بخونم؟..
گفتم کدوم؟...
گفت..همون که دو هفته پیش تو خونه تون دیدم..گفتی راجع به ارتباط ذهن آدما و چه میدونم از این چرتو پرتاس..!...اها...یادم اومد..
"اسرار تله پاتی"...!..

"بهزاد"