مدیر کل سایت
وضعيت :
مهره مورد علاقه
سابقه شطرنج
بیش از 10 سال
سطح: 32
اعتبار: 267 / 787
مهارت: 479 / 26,386
تجربه: 48 / 100
سپاس ها 904
سپاس شده 1169 بار در 511 ارسال
|
"به یاد یک دوست"
"به یاد یک دوست"
جمعه بود..
نمیدونم چرا جمعه ها دلم میگیره..
دیدم تو پارک کسی هنوز نیومده واسه شطرنج بازی کردن..
اومدم برم که صباح اومد..
مثل همیشه خندید و گفت:
آقا بهزاد یه پیشنهاد..!..بریم صفحه مهره رو از خونه بیار یه مچ چند دوری تو پارک بزنیم..
گفتم آخه بد بازی میکنی..!..این رسمش نیس..تا یه پیاده عقب میفتی واگذار میکنی و حال آدم گرفته میشه..
باز خندید و گفت چکار کنم خب..دوس ندارم بازی بازنده رو ادامه بدم..
گفتم عزیز من بازنده کدومه؟..یه پیاده عقب.. فورس بازنده س؟..شطرنج هزار زیر و بم داره..
گفت نمیدونم چرا ..تحمل ندارم..شبیه یه خودکشی شطرنجی!..
گفتم هاااا..دمت گرم..!..میخواستم همینو بگم...آدم اگه تو زندگیم تحمل یه مشکل کوچک رو نداشته باشه..دوس داره یه جوری پس بزنه وضعیت موجود رو..و دست به همچین کارای اشتباهی میزنه..
به خیالش صورت مسئله رو پاک کردن بهتر از گشتن پی جوابه..
خندید و گفت بی خیال آقا بهزاد..باشه قول میدم زود واگذار نکنم..یه چای بگیریم بخوریم..
دوسه نفر از بچه ها هم با صفحه مهره پیداشون شد و نشستیم برنده به جا...
حدود یه سال و خورده ای بعد...
بازم تنها تو پارک نشسته بودم..
چشام خیس بود..
زمزمه کردم...این چه کاری بود صباح؟..
مگه قول ندادی دیگه واگذار نکنی؟..
مگه همیشه تو جمع نمیگفتی آقا بهزاد اجازه میدی از این پررو ببرم؟!..وای به حالت اگه آقا بهزاد اجازه بده..!..اجازه من دست آقا بهزاده...
صباح...نمیدونم چرا این دفعه رو نخواستی از من اجازه بگیری..
ولی روحت شاد..
دلم تنگ شده واسه خنده های بی ریات...واسه معرفت بی چون و چرات....
بچه های شطرنج پیداشون شد...
منم واسه اینکه اشکمو نبینن.. از دور دستی تکون دادمو گفتم یه لحظه میرم و میام...
"بهزاد"
در صورت مفید بودن پست از دکمه استفاده کنید.
|
|
۳-ارديبهشت-۹۶ ۱۱:۳۵ عصر |
|